دلم می‌خواهد بر بالهای باد بنشینم و آنچه را که پروردگار جهان پدید آورده، زیر پا گذارم تا مگر روزی به پایان این دریای بی کران رسم و بدان سرزمین که خداوند سرحد جهان خلقتش قرار داده است، فرود آیم.

قلمرو زبانی: پدید آورده: ماضی نقلی(حذف «است» به قرینۀ معنوی) / مگر: قید استثناء / کران: کناره، ساحل / سرحد: مرز، کرانه / خلقت: آفرینش/

دستور: نشینم: مضارع التزامی / روزی: قید / سر حد جهان خلقت: سرحد: هسته؛ جهان: مضاف الیه؛ خلقت: مضاف الیه مضاف الیه

قلمرو ادبی: بالهای باد: اضافۀ استعاری؛ باد همانند پرندهای است که بال دارد. / زیر پا گذاردن: کنایه از دیدن و عبور کردن / دریا: استعاره از جهان آفرینش / بی کران: کنایه از پهناور / به پایان دریای بی کران رسیدن: متناقض نما

پیام: به منزل غایی و هدف نهایی زندگی دست یافتن.

از هم اکنون، در این سفر دور و دراز، ستارگان را با درخشندگی جاودانی خود می‌بینم که راه هزاران ساله را در دل افلاک می‌پیمایند تا به سرمنزل غایی سفر خود برسند؛ اما بدین حد اکتفا نمی‌کنم و همچنان بالاتر می‌روم. بدانجا می‌روم که دیگر ستارگان افلاک را در آن راهی نیست.

قلمرو زبانی: افلاک: آسمان‌ها / پیمودن: طی کردن(بن ماضی: پیمود، بن مضارع: پیما) / سرمنزل: منزلگاه، مقصد / غایی: منسوب به غایت، پایانی / حد: اندازه / اکتفا کردن: بسنده کردن، کافی دانستن /

دستور: جاودانی: دو تلفظی.

قلمرو ادبی: راه هزاران ساله: مجاز از راه درازآهنگ / دل افلاک: اضافۀ استعاری، تشخیص

پیام: به منزل غایی و هدف نهایی زندگی دست یافتن.

◙ در یک جادۀ خلوت، رهگذری به من نزدیک می‌شود؛ می‌پرسد مسافر، بایست. با چنین شتاب به کجا می‌روی می‌گویم دارم به سوی آخر دنیا سفر می‌کنم. می‌خواهم بدانجا روم که خداوند آن را سرحد دنیای خلقت قرار داده است و دیگر در آن ذی حیاتی نفس نمی‌کشد.

قلمرو زبانی: سرحد: مرز، کرانه / ذی حیات: دارای حیات، جاندار، زنده

دستور: مسافر: منادا / بایست: فعل امر / جاده خلوت: متمم قیدی / رهگذری: نهاد / نزدیک: مسند / می‌شود: فعل / رهگذری می‌پرسد: سه جزئی مفعولی/ به کجا می‌روی: دو جزئی ناگذر / خداوند آن را سر حد دنیای خلقت قرار داده است: چهار جزئی با مفعول و مسند / دیگر: قید / ذی حیاتی: جاندار / ذی حیاتی نفس نمی‌کشد: سه جزئی مفعولی / ترکیب وصفی: یک جادۀ خلوت / ترکیبات اضافی: آخر دنیا، سر حد دنیای خلقت. /

قلمرو ادبی: نفس کشیدن: کنایه  از زنده بودن

پیام: اندیشه و خیال دور پرواز شاعربرای کشف حقیقت

◙ می‌گوید اوه، بایست؛ بیهوده رنج سفر بر خویش هموار مکن. مگر نمی‌دانی که داری به عالمی بی پایان و بی حد و کران قدم می‌گذاری.

قلمرو زبانی: مگر: آیا

دستور: می‌گوید: مضارع اخباری / اوه: شبه جمله یا صوت بیانگر تعجب / بایست: فعل امر / هموار(مسند) مکن: فعل امر/ مگر: قید استثناء / نمی‌دانی: مضارع اخباری / داری قدم می‌گذاری: مضارع مستمر/ بیهوده رنج سفر را بر خویش هموار مکن: چهار جزئی با مفعول و مسند / داری به عالمی بی پایان و بی حد و کران قدم می‌گذاری: سه جزئی مفعولی.

قلمرو ادبی: رنج سفر را بر خود هموار کردن: کنایه از تحمل کردن سختی‌های سفر. / قدم گذاشتن: کنایه از وارد شدن /

ای فکر دورپرواز من؛ بالهای عقاب آسایت را از پرواز بازدار و تو ای کشتی تندرو خیال من، همین جا لنگر انداز؛ زیرا برای تو بیش از این اجازه سفر نیست.

قلمرو زبانی: آسا: مانند

دستور: فکر دور پرواز من: منادا، دارای وابستۀ وابسته / بالهای عقاب آسا: ترکیب وصفی / کشتی تند روی خیال من: منادا، دارای وابستۀ وابسته / عقاب آسا: وندی/ تندرو: مرکب

قلمرو ادبی: ای فکر دور پرواز: تشخیص / دورپرواز: کنایه از ژرف و عمیق / تشبیه: ای فکر دور پرواز: مشبه؛ عقاب: مشبه به؛ آسا: وجه شبه / ای کشتی: تشخیص / اضافۀ تشبیهی: کشتی تندروی خیال من؛ خیال: مشبه؛ کشتی: مشبه به؛ تند رفتن: وجه شبه / کشتی، تندرو، لنگرانداز: تناسب / تناسب: بال، عقاب، پرواز / لنگر انداختن: کنایه از توقف.

یوهان کریستف فریدریش شیللر